مهلا هدیه الهی

مهلا راحت سر پا می ایسته

قربون اکن ماهای کوچولو و تپلت برم! میتونی وایستی. اما هنوز جرات نمیکنی پاتو جلو بذاری و قدم برداری. میشینم جلوت و تشدیق میکنم وایستی. وقتی سرت گرمن یه چیزی مثلا تلویزیون هست بیشتر سرپا می مونی انا وقتی حواست به تعادلته زود میخندی و خوتو میندازی بغلم. کلا وقتی سرپایی ذوی میکنی و از اون خنده های مدل جیک جیکت میکنی و دستهای کوچولوتو میذاری جلوی دهنت. یه ذوقی میکنی که انگار چیکار کردی  . میگم مهلا نماز بخون لبهاتو تکون میدی که مثلا داری سوره میخونی. میگم قلقلکن بده دستتو میبری گردنم و تکون میدی من هم میخندم و تو بیشتر از من میخندی. میگم چپ نگاه کن اخم میکنی و آدمو میترسونی. دستمو میارک میگم لی لی لی لی حوضک با انگشت اشارت میزنی کف دستم. ه...
6 مرداد 1395

تولد یک سالگی مهلا

کوچولوی گلم! تولدت یک ماه پیش بود. متاسفانه اصلا وقت نمیکنم بیام خاطرات شیرینتو بنویسم. همش یکی رو میخوای، فرصت نمیدی  ... یه تولد کوچولو و باشکوه گرفتیم برات، با تم کیتی. خیلی وقت بود چشم انتظار رسیدن روز تولدت بودم. یه دامن توتوی صورتی درست کردم برات وقتی پوشیدی من و بابایی دلمون رفت. خدا میدونه چقدر بهت میومد. واقعا اگه امکانش بود می خوردمت. روز پرترافیک و شلوغی بود. اما با بابایی کاملا همه چی رو برای شب تولدت آماده کردیم. فکر میکردم موقع تزیین از بادکنک ها و وسایل تزیینی خوشت بیاد میترسیدم امانمون ندی و ... ولی اصلا محل نذاشتی به بادکنکها روی یه بادکنک سفید دایی ها و مامان و زندایی و من و ایرج برات یادگاری نوشتیم. بابام نتونست بن...
6 مرداد 1395
1